تولدت 5 سالگی در مهد کودک

ماهان خیلی دوست داشت تولدش رو توی مهدکودک بگیریم و چون فقط تا آخر شهریور رو مهدکودک میره ( آخه از اول مهر پسرم میره پیش دبستانی ) تصمیم گرفتم تولدش رو واسش توی مهد بگیرم که خاطره اش واسش بمونه ، تولدش که دوم خرداد بود ولی چون من امتحانات آخر ترمم بود ذهنم شلوغ بود اینه که تولد رو 22 خرداد واسش گرفتیم که من هم با فکری آسوده کارها رو انجام بدم قرار شد تم باب اسفنجی رو واسش انتخاب کنیم اول سفارش کیک و بعد بقیه وسائل و این هم تولد ماهانکم  

 

 

دزفول و آب بازی

سلام 

یکی از روزهای تعطیلات خرداد رو به دزفول رفتیم خودمون تهنا 

خوب بود و خوش گذشت و ماهان واسه آب بازی کلی ذوق داشت ، اونجا که رسیدیم شلوغ بود وکنار یکی از خانواده ها چادر زدیم و ماهان و بابا علی رفتن آب بازی 

  

پشت چادرمون هم یه کانال آب بود که خیلی ها اونجا میرفتن واسه آب تنی چون عمقش کم بود و ایمنی بیشتری داشت 

  

این هم ماهان که علاوه بر آب بازی به فکر بازیهای دیگه هم بود 

خانواده کناریمون یه پسر هم سن ماهان داشتن به اسم پارسا که باهم دوست شده بودن و  کلی بازی کردن و حتی ماهان ناهارش رو هم با خانواده اونها خورد

 

نقاشی

این روزها ماهان به کشیدن نقاشی علاقه پیدا کرده البته خیلی حوصله رنگ آمیزی رو نداره و بیشتر دوست داره فقط نقاشی بکشه و برای رنگ آمیزی باید همراهیش کنم. 

توی مهد کودک قصه کربلا رو براشون گفته بودند چون چند روز درمورد امام حسین و شمر می پرسید. ( اولش می گفت شرم کلی تکرار کردم شمر تا درست شده )

یکی دو روز پیش توی دفترش یه خونه کشیده با پنجره های زیاد و یه دودکش که می گفت این خونه شمره و الان هم شمر رفته حمام رو این دودها که از دودکش بیرون میاد بخار حمامه ، فرداش دوباره یه خونه کشیده و میگه این خونه امام حسینه و کلی توضیحات در موردش میده و آخرش میگه مامان ، خونه شمر و امام حسین رو جدا کشیدم که شمر امام حسین رو نکشه .

بعد از مدتها ...

سلام 

خیلی وقته که اینجا رو آپ نکردم وقتی از نوشتن دور میشی، دوباره برگشتن سخته ، ولی اومدم و سلام 

از اتفاقات خوب این مدت بگم که 16 آبان عروسی دایی مهرداد بود که خدا رو شکر همه چی به خوبی برگزار شد و مهرداد و عاطفه جون رفتند سر خونه و زندگی شون . توی عروسی به ماهان و پوریا ( پسر دایی ماهان ) خیلی خوش گذشت و کلی واسه خودشون شیطونی کردند یکی از کارهاشون توی عروسی این بود که از دور سفره عقد رد میشدن و شمع ها رو فوت می کردند ، مسئول سفره اعصابش از دست این دوتا وروجک خورد و خمیر شده بود . 

 دیگه اینکه آموزش های مهد ماهان خوب پیش می ره و هر روز مشق واسش میزارن ویا برگه تمرین و من با همه مشغله ای که دارم سعی می کنم تمرینهاش رو به موقع انجام بده وخدارو شکر خودش هم انجام مشق هاش رو دوست داره و خوب همکاری میکنه و وقتی تمام شد عاشق اینه که به خودش جایزه بده و توی دفترش برچسب بچسبونه . 

 و دیگه اینکه ماهان چند روز پیش در حین کار با قیچی انگشت خودش رو برید و چون هر کاری کردم خونش بند نیومد مجبور شدم ببرمش بیمارستان تا اونجا پانسمانش کنند ، خیلی گریه کرد بچه ام و چون تنها بودیم خونه و بابا علی سرکار بود خیلی سخت بود ولی خدا رو شکر بخیر گذشت .

پدر و پسر

پدر و پسر در حال تماشای رودخانه کارون 

این هم هواست ...

توی این هوای اکثراً بالای 45 درجه و البته اکثراً گردوخاکی مگه میشه از خونه بیرون نرفت ، مگه میشه همه خریدها رو با ماشین انجام داد ، مگه میشه ماهان رو همیشه توی خونه نگه داشت البته که نه ولی هر وقت هم که می ری بیرون کاری روانجام بدی یا خرید کنی دمار از روزگار قشنگت در میاد ماهان هم که وقتی یه ریزه گرمش میشه دیگه حاضر به راه رفتن نیست و مامان مریم باید بغلش کنه کلافه   

ماهان که توی خیابون گرمش شده و خسته س وحاضر نیست دیگه راه بیاد

 و یه مغازه بستنی فروشی رو هم در راه بازار کشف کرده که تا از اونجا رد میشیم میگه بستنی می خوام من هم زود میگم باشه تا خودم هم به نوایی برسمنیشخند 

 

* مغازه بستنی فروشی خیلی معمولیییه ولی بستنی هاش خیییییییییلی خوشمزنمژهخوشمزه

** خدایا یا دمای هوای اینجا رو چند درجه کمتر کن یا ما رو پرت کن توی یه شهر خوش آب و هوا .   آمین   whistling

.....

خوب چیه عنوانم نمی یاد  

فقط اومدم یه آپ آبکی بکنم کسی دعوام نکنهنیشخندwhistling  

 اینم دو تا عکس از ماهان وقتی که اومده بود اداره مامان

 

 

پ.ن : توی عکس دومی این شکم بچه نیستا ، پیراهنش پف شدهمژه